این عبارت هایی است که طردشان چون عکس بود اندر عین معنی مقصود، آنگاه متضاد نماید و مستعمل است و متداول اندر میان ارباب لسان و اهل معنی.


پس مراد از حضور، حضور دل بود به دلالت یقین تا حکم غیبی ورا چون حکم عینی گردد؛ و مراد از غیبت، غیبت دل بود ازدون حق تا حدی که از خود غایب شود تا به غیبت خود از خود به خود نظاره نکند و علامت این،اعراض بود از حکم رسوم؛ چنان که از حرام نبی معصوم باشد. پس غیبت از خود حضور به حق آمد و حضور به حق غیبت از خود؛ چنان که هر که از خود غایب، به حق حاضر و هرکه به حق حاضر از خود غایب بود. پس مالک دل خداوند است، عز و جل. چون جذبتی از جذبات حق جل جلاله مر دل طالب را مقهور گردانید، غیبت به نزدیک وی چون حضور گردانید و شرکت و قسمت برخاست و اضافت به خود منقطع شد؛ چنان که یکی گوید از مشایخ، رحمهم الله:

ولی فواد و أنْت مالکه


بلا شریک فکیْف ینْقسم

چون دل را جز وی مالک نباشد، اگر غایب دارد یا حاضر اندر تصرف وی باشد. و اندر حکم نظر به عین جمله برهان روش احباب این است؛ اما چون فرق افتد، مشایخ را رضی الله عنهم اندر این سخن است. گروهی حضور را مقدم دارند بر غیبت و گروهی غیبت را بر حضور؛ چنان که اندر سکْر و صحْو بیان کردیم اما صحْو و سکْر بر بقیت اوصاف نشان کند و غیبت و حضور بر فنای اوصاف. پس این اعز آن بود اندر تحقیق.


و آنان که غیبت را مقدم دارند بر حضور، ابن عطاست و حسین بن منصور و ابوبکر شبلی و بندار بن الحسین و ابوحمزۀ بغدادی و سمنون المحب رضی الله عنهم و جماعتی از عراقیان، گویند که: حجاب اعظم اندر راه حق تویی چون تو از تو غایب شدی، آفات هستی تو اندر تو فانی شد و قاعدۀ روزگار بگشت. مقامات مریدان جمله حجاب تو شد و احوال طالبان جمله آفتگاه تو گشت. اسرار زنار شد مثبتات اندر همتت خوار شد چشم از خود و از غیر فرو دوخته شد. اوصاف بشریت اندر مقر خود به شعلۀ قربت سوخته شد.

و صورت این چنان باشد که خداوند تعالی در حال غیبت تو مر تورا از پشت آدم بیرون آورد و کلام عزیز خود مر تو را بشنوانید و به خلعت توحید و لباس مشاهدت مخصوص گردانید تا از خود غایب بودی به حق حاضر بودی بی حجاب، چون به صفت خود حاضر شدی از قربت غایب شدی پس هلاک تو اندر حضور توست. این است معنی قول خدای، عز و جل: «ولقدْ جئْتمونا فرادی کما خلقْناکمْ اول مرة (۹۴/الانعام).»


و باز حارث محاسبی و جنید و سهل بن عبدالله و ابوحفص حداد و حمدون و ابومحمد جریری و حصری و صاحب مذهب، محمدبن خفیف رضی الله عنهم اجمعین با جماعتی دیگر، بر آنند که: حضور مقدم غیبت است؛ از آن چه همه جمال ها اندر حضور بسته است و غیبت از خود راهی باشد به حق. چون پیشگاه آمد راه آفت گردد. پس هرکه از خود غایب بود، لامحاله به حق حاضر بود و فایدۀ غیبت حضور است غیبت بی حضور جنون باشد و یا غلبه و یا مرگ و غفلت. باید تا مقصود این غیبت حضور باشد و چون مقصود موجود شد علت ساقط شود؛ چنان که گفته اند: «لیس الغائب منْ غاب من البلاد، انما الغائب منْ غاب من المراد. و لیس الحاضر منْ لیس له مراد، انما الحاضر منْ لیس له فواد حتی اسْتقر فیه المراد.»

نه غایب آن بود که از شهر خود غایب بود، غایب آن بود که از کل ارادت غایب بود تا ارادت حق ارادت وی آید. و نه حاضر آن بود که ورا ارادت اشیا نبود؛ که حاضر آن بود که ورا دل رعنا نبود، تا اندر آن فکرت دنیا و عقبی نبود و آرام با هوی نبود و اندر این معنی دو بیت است، یکی را ازمشایخ، رحمة الله علیهم:
منْ لمْ یکنْ بک فانیا عنْ نفسه
و عن الْهوی و الأنْس بالأحباب
فکأنه بین المراتب واقف
لمنال حظ أو لحسْن مآب
و مشهور است که یکی از مریدان ذاالنون قصد بایزید کرد. چون به در صومعۀ وی رسید و در بزد، بایزید گفت: «کیستی و که را خواهی؟» گفت: «بایزید را.» گفت: «بویزید که باشد و کجاست و چه چیز است؟ و من مدتی است تا بایزید را جستم و نیافتم.» چون آن کس بازگشت و حال با ذوالنون بگفت، گفت: «اخی بویزید رحمة الله علیه ذهب فی الذاهبین إلی الله.»
یکی به نزدیک جنید رضی الله عنه آمد و گفت: «یک زمان به من حاضر شو تا سخنی چند با تو بگویم.» جنید گفت: «ای جوانمرد، تو از من چیزی می طلبی که ازدیرباز من همان می طلبم، سالهاست تا می خواهم که یک نفس به خود حاضر باشم می نتوانم. اندر این ساعت به تو حاضر چون توانم بود؟»
پس اندر غیبت وحشت حجاب باشد و اندر حضور راحت کشف و اندر همه احوال کشف نه چون حجاب باشد و اندر این معنی شیخ ابوسعید گوید، رحمة الله علیه:
تقشع غیْم الهجْر عنْ قمر الحب
وأسْفر نور الصبْح عنْ ظلمة العنْب
و اندر فرق این، مشایخ را لطیفه ای است حالی و از روی ظاهر قال این عبارات به هم نزدیک است؛ که چه حضور به حق و چه غیبت از خود و آن که از خود غایب نیست به حق حاضر نیست و آن که حاضر است غایب است؛ چنان که چون جزع ایوب صلوات الله علیه اندر حال ورود بلا نه به خود بود؛ که اندر آن حال از خود غایب بود، حق تعالی عین آن جزع را از صبر جدا نکرد، و گفت: «مسنی الضر (۸۳/الانبیاء)»، خداوند تعالی فرمود: «انا وجدناه صابرا (۲۴/ص)». و این حکم بعین اندر این قصه عیان است. نیک تأمل کن.
و از جنید رضی الله عنه می آید که گفت: «روزگاری چنان بود که اهل آسمان و زمین بر حیرت من می گریستند. باز چنان شد که من بر غیبت ایشان می گریستم. کنون باز چنان است که نه از ایشان خبر دارم نه از خود.» و این اشارتی نیکوست به حضور.
این است معنی غیبت و حضور که مختصر بیاوردم تا هم مسلک خفیفیان دانسته باشی و هم بدانی که مراد این قوم از غیبت و حضور چیست و اگر بیشتر غلو رود به تطویل انجامد و مذهب ما اختصار است اندر این کتاب.